دلتنگی را چگونه هجی کنم تا درک کنی ؟
چهار ستون بدنـم
زیر سنگینی اش
تا خورده است . . .

[ شنبه 12 مرداد 1392برچسب:, ] [ 22:23 ] [ admin ] [ ]

دلم برای یک نفر تنگ است…
نه میدانم نامش چیست…
و نه میدانم چه می کند…
حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم…
رنگ موهایش را نمی دانم…
لبخندش را هم…
فقط میدانم که باید باشد و نیست…

[ شنبه 12 مرداد 1392برچسب:, ] [ 22:18 ] [ admin ] [ ]

 دمش گرم.....

باران را می گویم....
به شانه ام زد وگفت:
خسته شدی رفیق .....
امروز تو استراحت کن من به جایت می بارم....
[ شنبه 12 مرداد 1392برچسب:, ] [ 22:13 ] [ admin ] [ ]

 دیرگاهیست که تنها شده ام

قصه غربت صحرا شده ام

وسعت درد فقط سهم من است

باز هم قسمت غم ها شده ام

من که بی تاب شقایق بودم

همدم سردی دلها شده ام

چشمان مرا خاک کنید

تا نبینم که چقدر تنها شده ام

[ شنبه 12 مرداد 1392برچسب:, ] [ 22:9 ] [ admin ] [ ]

نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم ، تو همیشه دعوتی ، راس ساعت دلتنگی !

[ پنج شنبه 3 مرداد 1392برچسب:, ] [ 8:54 ] [ admin ] [ ]

عشق تو چون برگی در دست طوفان بود
دل کندن و رفتن پیش تو آسان بود
روزی به من گفتی دیگر نمی مانم
                           گفتم که می میرم گفتی که میدانم                                      

       

[ چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ] [ 19:11 ] [ admin ] [ ]

اگر می توانستم مجازاتت کنم از تو می خواستم به اندازه ای که تو را دوست دارم مرا دوست داشته باشی

 

[ چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ] [ 19:9 ] [ admin ] [ ]

.
خود را به که بسپارم وقتی که دلم تنگ است
پیدا نکنم همدل دلها همه از سنگ است
گویا که در این وادی از عشق نشانی نیست
گر هست یکی عاشق آلوده به صد رنگ است

[ چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ] [ 19:7 ] [ admin ] [ ]

ﻣﻦ ﺍگر مـی خندم ﺗـﻨـﻬﺎ ﺑـﻪ ﺍﺟﺒﺎﺭ ﻋﻜﺎﺱ ﺍﺳﺖ ﻭگـرﻧﻪ بی تو…
من ﻛﺠﺎ؟ خندﻩ ﻛـﺠﺎ؟
[ چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ] [ 19:4 ] [ admin ] [ ]


آتش روشن کردم

و عهد کردم تا خاموش شدنش دعایت کنم!

می دانم!

دعایم مستجاب می شود و تو خواهی آمد

چون من هر بار یک هیزم به آن اضافه می کنم

[ چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ] [ 18:59 ] [ admin ] [ ]

[ چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ] [ 15:31 ] [ admin ] [ ]

[ چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ] [ 15:30 ] [ admin ] [ ]

[ چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ] [ 14:22 ] [ admin ] [ ]


هیچ‌گاه ویترینی نداشته‌ام ،
تا دلم را در آن به نمایش بگذارم ،
در قامت یک فروشنده دوره‌گرد ،
عاشق تو شدم ،
از این روست که تمام خیابانهای شهر ،
عشق مرا می‌شناسند

[ چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ] [ 14:11 ] [ admin ] [ ]

خاطره ها

[ چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ] [ 13:55 ] [ admin ] [ ]

کاش می دانستم چیست؟
آنچه از چشم تو 
تا عمق وجودم جاریست.

[ چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ] [ 13:17 ] [ admin ] [ ]

خاطره ها

بخوام از تو بگذرم من با یادت چه کنم

تو رو از یاد ببرم با خاطراتت چه کنم

حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو

بگو من با این دل خونه خرابم چه کنم

تو همونی که واسم یه روزی زندگی بودی

توی رویاهای من عشق همیشگی بودی

آره سهم من فقط از عاشقی یه حسرته

بی کسی عالمی داره واسه ما یه عادته

چطور از یاد ببرم اون همه خاطراتمو

آخه با چه جراتی به دل بگم نمون برو

دل دیگه خسته شده به حرف من گوش نمیده

چشم به راه تو می مونه همیشه غرق امیده

[ چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ] [ 13:12 ] [ admin ] [ ]

و به جای من بخند....
دنــیـــا ادامــــه لــبـخـنـد تــــوســت ..
کــه تــــا آخــــریــــن لـــبــخـنـد مــــن کـــش مــــی آیــــد ؛
تـــو لــب بـــــرمــیــچــیـنــــی
و مـــن ..
جـــایی مـــیـــان آســـمـــان و زمـــیـــن ..
مـعـلق می شــــوم ..

[ چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ] [ 13:3 ] [ admin ] [ ]

پنجره را باز میکنم

احساس قشنگ ِ " تو " می آید


می نشیند


بر پرده


بر دیوار...


من


گیج ِ این همه " تو "


مست ِ مست


کنار می آیم با خودم


و


با احساس ِ قشنگی که " تـــو " یی


زندگی می کنم

__________________

[ چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ] [ 11:24 ] [ admin ] [ ]

نامه ی به امام زمان

به نام آفریدگار یاس های سپید و لطیف 

   در جاده ای به بلندای تاریخ در انتظارت نشستم و تو ای تک سوار مرکب عشق در واهی دیوار دل به سوی توست، در پس کوچه های فراق و غربت زار و پریشان به دنبالت می گردم و عاجزانه ترین نگاه ها را نثارت می کنم ، ببین که ضمیر دلم بی تو کوهی از تنهایی است .

کجایی ای ترنم زیبای بهاری ، ای بهانة بارش ابرها، ای صدای خستة زمین به گوش فلک ، ای بلند سرور، سروستان طاها! چه قدر طولانی است سفرت ، آن روز که برای اولین بار رفتی نمی دانستم سفری چنین طولانی در پیش داری . شاید آن روز خودت هم نمی دانستی .

بیا نگاه کن . اطلسی هایم پژمرده شده اند و شب بوها دیگر باز نمی شوند. چقدر سخت است انتظار، اصلاً انتظار چه واژة غریب و تنهایی است انگار که این واژه را فقط برای تو آ-فریدند.

هوای قفس سرد و زخمی است ، بوی درد را می دهد. بوی شکنجه می دهد. بوی اسارت را می دهد. بوی مرگ را می دهد. قمریان یکی یکی می میرند و لحظة لقایت را با خود دفن می کنند و تو همچنان دوری ، دورتر از دور، زمین چون کویری تشنه است و در نیایش شبانه ، تو را می خواند.

پرستوهای مهاجر در کوچشان تو را می خوانند و قمریان در بند، آواز تو را سر می دهند.

آواز وصالت را، روزها در پی هم می آیند و می روند و عمرها به پایان می رسند.

پس چرا نمی آیی ؟ ای عزیز، ای روشن تر از سپیده ! چرا نمی آیی ؟ ای بهانة دل ...

ابری من! من تو را در قفس غنچه تماشا می کنم . در سکوت دل دریایی رود، در هق هق ابر در ناز گل سرخ بههنگام نسیم ... .

خدایا! این شب ظلمانی کی تمام می شود و سحر سوار بر مرکب نواز نور از دل می رسد.

بهارا! ای روشن ترین ترانة امید و ای سبزترین آشنای صمیمی !

ای امید امیدواران ! ای شمس عالم افروز که با نقاب غیبت به پشت ابرها پنهانی ، بیا، بیا.

که دیگر زمین به سختی نفس می کشد. صدای ناله ات از دور می آید، کجایی ؟ تو را می بینم . بیا و از خود برایم بگو. از دردی که در دل داری ، ساعت ها برایت از غم ایام شکوه کردم : ناله کردم و گریستم . ساعت ها در مکان بی نام و نشانت پی ات گشتم . چه می شود لحظه ای مهمان دل طوفان زدة من باشی ؟!

بیایی و از داغ های نهان در دل بگویی ، از تاریخ طوفان زدة هستی ، از سر بریدة حق ، از غربت و تنهایی آلاله از یاس کبود، از سینة صد چاک شدة شقایق ، و از شاخة طوبی !

به کدامین آغاز پر کشیدن، از دور که در امواج و تلاطم پی تو می گردم؟!

اما می آیی ، می دانم که می آیی و در جسمی زیبا دلم را چراغانی می کنی و من هم در انتظار آن لحظة سبز بههمراه گل سرخ و یاس سپید می مانم . ای معشوق زیبای من در دام بلا گرفتار شوم و سلامی جز گریه و اشکی جز اندوه ندارم، کجاست، روزی که چون غزال های شادان جست و خیز داشتم، اما اکنون کاروان عشق رفت و من جا مانده ام.

ای سبز، آن لحظه ای که نامت را بر زبان می آورم، هرگز تمام نشود و دور باد آن لحظه ای که فراموشت کنم و نفرین بر ساعتی که بی تو بیاسایم و اینک نامه ام را بر چریده ای از اطلسی می نویسم و روی آن تمبری از یاس می چسبانم و با اشک بر روی چمن پست می کنم.

و من از امروز تا فردا و فرداها باز هم هر روز روی جاده های مه گرفته به انتظار خواهم نشست . می دانم که روزی تو می آیی تا آن روز ای سبزترین خاطرة من ، چشمانم را به احترامت نخواهم بست . اینجاست برایم مجالی نمانده است. چشم انتظار تو هستم تا انتها می نویسم، باز هم نامه ای می نویسم.

[ چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, ] [ 10:11 ] [ admin ] [ ]