دلتنگی را چگونه هجی کنم تا درک کنی ؟
چهار ستون بدنـم
زیر سنگینی اش
تا خورده است . . .
دلتنگی را چگونه هجی کنم تا درک کنی ؟
چهار ستون بدنـم
زیر سنگینی اش
تا خورده است . . .
دلم برای یک نفر تنگ است…
نه میدانم نامش چیست…
و نه میدانم چه می کند…
حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم…
رنگ موهایش را نمی دانم…
لبخندش را هم…
فقط میدانم که باید باشد و نیست…
دمش گرم.....
دیرگاهیست که تنها شده ام
قصه غربت صحرا شده ام
وسعت درد فقط سهم من است
باز هم قسمت غم ها شده ام
من که بی تاب شقایق بودم
همدم سردی دلها شده ام
چشمان مرا خاک کنید
تا نبینم که چقدر تنها شده ام
نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم ، تو همیشه دعوتی ، راس ساعت دلتنگی !
عشق تو چون برگی در دست طوفان بود
دل کندن و رفتن پیش تو آسان بود
روزی به من گفتی دیگر نمی مانم
گفتم که می میرم گفتی که میدانم
اگر می توانستم مجازاتت کنم از تو می خواستم به اندازه ای که تو را دوست دارم مرا دوست داشته باشی
.
خود را به که بسپارم وقتی که دلم تنگ است
پیدا نکنم همدل دلها همه از سنگ است
گویا که در این وادی از عشق نشانی نیست
گر هست یکی عاشق آلوده به صد رنگ است
ﻣﻦ ﺍگر مـی خندم ﺗـﻨـﻬﺎ ﺑـﻪ ﺍﺟﺒﺎﺭ ﻋﻜﺎﺱ ﺍﺳﺖ ﻭگـرﻧﻪ بی تو…
من ﻛﺠﺎ؟ خندﻩ ﻛـﺠﺎ؟
آتش روشن کردم
و عهد کردم تا خاموش شدنش دعایت کنم!
می دانم!
دعایم مستجاب می شود و تو خواهی آمد
چون من هر بار یک هیزم به آن اضافه می کنم